گفت مشق نام ليلي مي‌كنم       خاطر خود را تسلي مي‌كنم      وبلاگ اتاق آبي

جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۸۷


shabe yalda

migan shabe yalda bolandtarin shabe sale ,ama bara man por khatere tarin shabo ruze zendegimeeeeeeeeee.dorost yek sal shod ke mano sami zendegimuno ba ham zire ye saghf shuru kardim ,cheghadr sard budddddddddddddd ,khunaro migam kheili sard buddddd ,zemestune kheili sardi buddddd ,ama zendegi ba sami har ruz zendegiye mano garm tar mikarddd. mane sheitune ajuleeee kam sabr ro be ye adame kami saburo arum tabdil kard. kholase ba mehrabuniyash, sabro arameshesh, va ba sedaye santuresh, va gahiiii vaghta ba sedaye var raftan be computeresh saate 2 nesfe shab gozashttttttttttttt, bavaram nemishe 365 ruz gozashte

یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۷


در کنار بانو

سلام
اهه اهه (سرفه) عجب خاکی گرفته بود در و پنجره های این اتاق. تازه گوگل هم که اینجا رو هم تصرف کرده. ببخشید که من خیلی به روزم. نفعش به من رسید که با همون یوزر و پسورد جی میل وارد شدم و الا اثری از یوزر و پسورد قدیمی تو ذهنم نمونده بود.
توی این یک سال مشغول سرو سامون دادن به زندگیمون بودیم. رویارویی با زندگی جدید و مسوولیتهای جدید. ولی من اینجا رو فراموش نکردم. و همیشه سر میزدم اما فرصت نوشتن نبود. تک تک نوشته ها رو که میخونم یادش و خاطره هاش توی ذهنمه. یادمه که از این که مثل آدم کوکی باشم وصبح برم سر کارو غروب برگردم و جریان زندگی منو با خودش ببره بدم میومد و دوست داشتم که غرق این جریان نشم.اما خوب اونم یه ایده آل گرایی محض بود. ولی خوب خدا رو شکر یه نفر هست که این جریان رو واسم دوست داشتنی و هدفدار کرده و با تلاش وصف ناپذیری میخواد که از آرامشی که داشتم و دنیایی که داشتم دور نشم و مغروق جریان زندگی نباشم. بدون اغراق من اگر اینقدر میخواستم تلاش کنم پس می افتادم. ممنونم نیکی
(مقصد خود راه میتواند باشد)

پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۶


آبي

ارزش اين اتاق آبي رو حالا بيشتر مي‌فهمم كه مدتيه چيزي ننوشتم. و بيشتر از اون ارزش نوشتن برام مشخص شد كه چه قدر مي‌تونه آرامش بخش باشه. قرار بود توي اين يادداشت مستندات قرآني رو راجع به جبر و اختيار بنويسم، اين كار رو به فرصت مناسب تر موكول مي‌كنم
توي اين مدت كه ننوشتم اتفاق مهمي برام افتاد، يعني يكي از مهمترين اتفاقاتي كه براي هركس توي زندگي ممكنه بيفته. سامي اتاق آبي با يه مرحله جديد تو زندگيش روبرو شد. سامي اتاق آبي يه مقدار بزرگتر شد. از دنيايي كه واسه خودش ساخته بود و فكر مي‌كرد كه مرز دنيا همينه، پاشو فراتر گذاشت. فهميد كه آبي بودن تنها اين نيست كه چشمت رو روي بقيه رنگها ببندي و فكر كني هر رنگي كه سادگي آبي رو نداشته باشه رنگ نيست. فهميد كه آبي و آروم موندن وقتي هنره كه آدم خارج از دنياي خودش و فراتر از مرزهايي كه واسه خودش تعريف كرده و با تمام رنگها و ناملايمات روبرو شد و اونوقت تونست خودش رو مديريت كنه و با تمام قوانين آبي خودش كه از قبل داشته و اونها رو به خارج از دنياي خودش تعميم داده آبي و آروم موند، اونوقت ميشه گفت كه اون آدم يك آبي كامل هست و اين ارزشش خيلي بيشتره. فهميد كه فاصله حرف تا عمل بسيار است. فهميد كه اگر گاهي قوانين مرتاضانه و عارفانه خودشو نقض كنه، اونم به خاطر كسي كه قراره همپاي هميشگيش باشه نه تنها خللي به آنچه كه از قبل بوده و داشته وارد نمي‌آد بلكه تصوير زيباي لبخندي كه بر لباني نشانده هم آرامش بخش روح و جانش خواهد بود
سامي اتاق آبي و همراه مهربون زندگيش كه تمام تلاشش اينه كه مبادا سامي احساس كنه كه از قلمرو اتاق آبيش داره دور ميشه، مي‌خوان به كمك ذات مقدسي كه هميشه هميشه از اون بالا هواشونو داشته باهم قدم بذارن تو يه مرحله ديگه از زندگي. با دعاي شما
اينم يه گزارش كوچولو بود از اين مدتي كه آپديت نكردم. تا نوشته بعدي فعلا به سلامت

یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵


جبر يا اختيار؟

موضوع جبر و اختيار انسان كه در يادداشت قبلي هم به آن اشاره‌اي شد را مي‌خواهم بيشتر راجع بهش بنويسم و از نظرات شما هم با خبرشوم. اين موضوعيست كه روي تمام كارهاي انسان اثر ميگذارد و تكليف معلوم نيست كه آيا اين ما هستيم كه داريم با اعمال و كارهايمان آينده خود را مي‌سازيم و يا نه اين راهيست كه از قبل معلوم شده و ما داريم روي خط مشخصي بدون اينكه خودمان هم متوجه شويم حركت مي‌كنيم
در باب اين بحث، عده اي به شدت جبر گرا هستند و معتقدند كه تمام كارهاي انساني از روي اجبار بوده و پديده‌اي به‌عنوان اختيار وجود ندارد و هرچه كه در نظر ما اختياري جلوه مي‌كند از قصور ادراك ماست كه علل اصولي آنهارا ناديده مي‌گيريم. اسپينوزا كه از فلاسفه جبر گراست مي‌گويد: اين اشتباه كه كارهاي انساني از سر اراده و اختيار صورت مي‌گيرد مانند اين است كه حلقه انگشتري در انگشت انساني گمان كند كه در حركت به دور انگشت اختياري دارد
عده اي ديگر هم معتقد هستند كه كارهاي انساني هم اختياري هستند و هم اجباري. هر گروه استدلال ها و برهانهايي دارند. مهمترين استدلال طبيعي جبريون قانون علت و معلول است كه بيان ميكند كه هر پديده‌اي معلول يك پديده ديگر است و اين زنجيره ادامه پيدا ميكند. بنابراين كاري كه از ما سر ميزند به علت معلول ديگري بوده است كه از دايره اختيار ما خارج است. من بيشتر مايلم كه از دايره استدلال و برهانهاي فلسفي بيرون بياييم و با نگاه ساده به اين موضوع بنگريم
يك انسان را در نظر بگيريد. او را به دنيا مي‌آورند و رنج و زحمت و دردسر مي‌كشد و اگر خطا و قصوري هم از او سر زد مجازات خواهد شد. اگر چه برخي مي‌گويند كه قبل از اينكه به اين دنيا بياييم در عالمي ديگر تمام اتفاقاتي را كه قرار است در اين دنيا سرمان بياييد مشاهده خواهيم كرد و قبول مي‌كنيم كه تمام آنها را مي‌پذيريم تا پا به اين دنيا بگذاريم. صحت و سقم اين نظر را نمي‌دانم
اكنون اين انسان پا به اين دنيا گذارده است. او تركيبي خواهد بود از ژنتيك (خصوصيات غير اكتسابي والدين) و تربيت خانوادگي و اجتماعي ( خصوصيات اكتسابي). بنابراين اگراز اين انسان كاري سر زند كه مربوط به خصوصيت ژنتيكي او باشد و مستوجب مجازات باشد آيا اين مجازات حق اوست و يا او تاوان دنباله اي از نسل‌‌هاي پيش از خودش را خواهد داد؟
فرزندي در خانواده‌اي پا به دنيا مي‌گذارد كه از كودكي با مفاهيمي همچون دزدي، خلافكاري و فساد آشنا مي‌شود. رنجي كه او خواهد كشيد آيا حق اوست. حال مي‌گوييم كه او بزرگ مي‌شود و خدا به او عقل داده. راه نشان داده، قرآن نازل كرده كه او خود فكر كند و راه هدايت را دريابد. آيا چنين كسي كه از كودكي با اين چيزها بيگانه بوده آيا منطقي است كه از او انتظار چنين تفكرات و تدبراتي شود. بسياري از صفات ديگر هم چه از لحاظ ژنتيكي و چه از لحاظ تربيت خانوادگي هستند كه تاثيرات بسيار مستقيمي در آينده و روند زندگي هر فرد خواهند داشت
علامه جعفري در كتاب جبر و اختيار به اين مباحث پرداخته است. مثلا در مورد وراثت بيان داشته كه درست است كه نمي‌توانيم منكر اين مساله شويم اما وراثت به طور قطع هم نمي‌تواند در مجبور بودن انسان دخالت داشته باشد چه بسا از پدران و مادران تندخو فرزندان خوش اخلاق به وجود آمده است
صحبت ايشان درست اما بحث من اين است كه بالاخره افرادي هم هستند كه از پدران و مادران بد اخلاق و تندخو به وجود آمده اند و مانند آنها شده اند. نابساماني كه اينها خواهند كشيد تقصير كيست. البته تمام مسايل شامل خلافكاري و تند خويي و بزهكاري نيست. انواع و اقسام مواردي را مي‌توان نام برد كه به طور مستقيم و غير مستقيم در زندگي هر فردي دخالت دارد. به عنوان مثال دختري را در نظر بگيريد كه در خانواده‌اي متعصب بزرگ مي‌شود. جدا از تمام محروميت‌هايي كه زاييده تفكر محدود والدين اوست و او متحمل مي‌شود تمام وقايع مهمي كه در زندگي او اتقاق خواهد افتاد تحت تاثير تفكر والدين او كه خود او هم هيچ دخالتي درآنها ندارد قرار خواهد گرفت و زندگي آينده او رقم زده خواهد شد. به طور مثال او در دانشگاهي معتبر و در شهري ديگر و در يك رشته خوب قبول مي‌شود اما او اجازه نخواهد يافت كه به شهر ديگري برود و محكوم است كه در شهر خود و تحت نظارت والدين خود به رشته و دانشگاهي كه اصلا دوست ندارد برود. تاوان تمام رنجهاي رواني و نرسيدن به موفقيتهايي كه حق مسلم او بوده و از او صلب شده را چه كسي بايد بدهد
در بسياري از نقاط جهان تعداد بسياري از افراد قرباني تصميمات افراد ديگري مي‌شوند كه هيچ ربطي به آنها ندارد. كساني كه در جنگها بي‌گناه دچار زحمت و سختي مي‌شوند يا كشته مي‌شوند. كودكاني كه دستشان به غذا نمي‌رسد و گرسنه مي‌مانند. تمام اينها سوال برانگيز هستند
اما چيزي كه من به ذهنم مي‌رسد اين است كه حتما حساب و كتاب‌هايي در كار خواهد بود ولي فكر مي‌كنم كه حكمت و قانوني كه بر تمام اين امور حاكم است از محدوده ناقص عقل دودوتا چهارتايي بشر خارج است و براي همين هم هست كه هيچكس تا كنون به طور قطع نتوانسته شرح شفافي بر اين موضوع داشته باشد. شما چه فكر مي‌كنيد؟
.در يادداشت بعدي سعي خواهم كرد اگر فرصتي بود مستندات قرآني را در باب اين موضوع بررسي كنم

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵


به نام

...چه دانم‌هاي بسيار است ليكن من نمي‌دانم

به نام صاحب اين وقت عزيز. به نام سحر، به نام تمام لحظات نوراني، به نام تمام عشق‌هاي پنهاني
به نام احساسي كه رقص نوا مي‌شود روي سيم تار، به نام هستي، به نام مستي و به نام قطره سرشكي كه دليل قشنگِ بودنش ياد يار است و چشم بيدار
شكر كه هرازگاه نسيمي مي‌وزاني هوش ربا و شكر كه فرصت مي‌دهي گاه، جانهاي خسته و ارواح پربسته پر بگشايند و سپاس كه مجال مي‌دهي دهان بستن مان راه گشودن ديدگانمان باشد

شبي كه ماه مراد از افق طلوع كند
بود كه پرتو نوري به بام ما افتد

توي يادداشت قبلي قرار براين بود كه نوشته بعدي راجع به اجبار يا اختيار انسان باشه. چون اين موضوع احتياج به وقت بيشتر و دقت زيادتري داره ترجيح ميدم كه وقت بيشتري واسه نوشتنش بذارم و الان تنها به مقدمه و طرح مساله اكتفا كنم.
اين موضوع چيز جديد يا دور از ذهني نيست اما من هميشه هروقت بهش فكر كردم يا وسط كار بي‌خيال شدم و يا افكارم بي نتيجه مونده. اينكه كسي از من اجازه نگرفت كه دوست دارم وارد اين دنيا بشم يا نه و حالا كه بدون اختيار خودم وارد اين دنيا شدم چرا بايد به خاطر خطاهايي كه ازم سر ميزنه مجازات بشم يا اينكه مثلا من اصلا نمي‌خواستم كه تواين دنيا زندگي كنم بعد كلي سختي بكشم و بعد هم بخوام به خاطر خطاهاي سر زده مجازات بشم
و اينكه آيا اين روندي كه توي زندگي دارم پيش ميرم تماما نتيجه كارهاي خودمه و يا نه از قبل واسم تعيين شده و امثال اين موارد كلي جاي سوال داره كه تويه فرصت مناسب بيشتر راجع بهش مي‌نويسم
.نماز روزه هاتون قبول باشه

دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵


ادامه آنيما

وقتي كه وبلاگ رو باز ميكنم و تاريخ آخرين نوشته رو مي‌بينم كه مال يكي دو ماه پيشه دچار عذاب وجدان مي شم چون احساس مي‌كنم كه دارم مغلوب كاروزندگي مي‌شم. اما من به اين مبارزه ادامه خواهم داد تا مغلوب نشوم هرچند به سختي و با چشمان خواب آلود
:نوشته قبليم راجع به آنيما بود و اينك ادامة آن
گفتيم كه هنرمندان جزو آن گروه خاصي هستند كه گاهي كاملا به قلمرو آنيما نزديك مي‌شوند و در آن ظلمات با او هم سخن مي‌گردند و گاهي حتي تصويري از سايه و روشن او نقش مي‌بندند و حتي گاهي در مقام كاتبي گفته‌هاي آنيما را كتابت مي‌كنند
همزباني و مواجهه با آنيما گاهي در خواب صورت مي‌گيرد. برخي اذعان داشته‌اند كه اثر هنري در خواب به آنها الهام شده است. آنچه در باب آنيما و آنيموس مهم و قابل توجه است اين است كه اگر كوششي در جهت شناخت و رسيدن به توازن و همزباني با اين روح پنهان صورت گيرد چنانكه در خواب و بيداري و در خودآگاهي و ناخودآگاهي با او يعني در حقيقت با خود در حال صلح و صفا به سر ببريم، نه تنها كردار مارا مغشوش و خواب مارا آشفته نمي‌سازد بلكه زاينده نگاه‌هاي تازه و احساس زيبايي و الهام در ما نيز هست
در تفكر اساطيري يونان قديم به زبان رمزي آمده است كه موجود كامل نر-ماده است مثلا موجود ازلي الهي چنين بود يا شيوا گاهي خداي نيمه مرد و نيمه زن خوانده شده است. به هر حال انسان كامل واحد دوتايي زن و مرد است و شايد همين تفكر منشا ازدواج نكردن مردان كامل در اعصار كهن بوده است. يك مرحله از اين بالاتر و قديمي تر اين تفكر است كه جسم و روح دو چيز جداگانه نيستند و در عالم وحدت جسم و روح به‌طور كامل از هم جدا نشده بود از اين رو مايه تمام آثار برجسته ادبي بازگشت به همان وحدت ازلي است
آنيما دوجنبه متضاد دارد گاهي منفي و آزار دهنده و گاهي هم مثبت و آرامش بخش. به قول يونگ: آنيما از لحاظ وابستگي به كيفيات و سنخ‌هاي متفاوت زنان، دو سويه است. يكي روشن و ديگري تاريك. در يك سو خلوص خير و تمثال نجيب الهه مانند و در سوي ديگر فريبكار و ساحره مكان گزيده اند
در بوف كور اين جنبه منفي با لكاته و در غزل عاشقانه فارسي با معشوق بي‌ترحم و يا جفا كار و هرجايي بيان شده است و جنبه روشن و الهام بخش آن در بوف كور همان زن اثيري و در غزلها معشوق متعالي آسماني است. بئاتريس به صورت فرشته بر دانته متجلي مي‌شود و اورا با خود به سير در بهشت ميبرد و يا رواي بوف كور مي‌گويد: اين دختر، نه اين فرشته براي من سرچشمه تعجب و الهام ناگفتني بود
الهام و جذبه در واقع تماس هنرمند با خود يعني با همين آنيماست به نحوي كه خودآگاه مضمحل شود و آنيما از اعماق ناخودآگاه سخن گويد. اين است كه در بسياري از آئين هاي مذهبي قديم خود آگاه را به‌وسيله مواد مسكر يا مخدر ضعيف يا محو ميكردند تا مانع بروز ناخودآگاه نشود. بايد گوش سر را كر كرد تا زبان دل بگويد. تجربه نوشتن در پناه مخدر و مسكر در مكتب‌هاي نوين هنري هم معمول بوده است. مولانا بارها فرياد زده است كه مستي او از هر مخدرو مسكري فراتر است
باده در جوشش گداي جوش ماست/چرخ در گردش اسير هوش ماست
باده از ما مست شد ني ما ازاو/ قالب از ما هست شد ني ما از او
: و سهراب
حرف بزن اي زن شبانه موعود
زير همين شاخه‌هاي عاطفي باد
كودكي ام را به دست من بسپار
در وسط اين هميشه هاي سياه
حرف بزن خواهر تكامل خوشرنگ
خون مرا پر كن از ملايمت هوش
نبض مرا روي زبري نفس عشق
فاش كن
روي زمين‌هاي محض
راه برو تا صفاي باغ اساطير
در لبه فرصت تلالو انگور
حرف بزن حوري تكلم بدوي
حزن مرا در مصب دور عبادت
صاف كن
در همه ماسه‌هاي شور كسالت
حنجره آب را رواج بده
بعد
ديشب شيرين پلك را
روي چمن‌هاي بي تموج ادراك
پهن كن

قسمت آخر شعر از نظر خود من خيلي جالبه. ديشب شيرين پلك كه همان خواب آسوده بي فكرو خيال است را بر چمن‌هاي بي تموج ادراك يعني ذهن خالي و پاك از هر دغدغه پهن كن. آسوده بخواب! كريشنا مورتي نيز به يكي از شاگردان خود گفته بود كه هرگز خواب نمي‌بيند زيرا هم با شعور خودآگاه و هم ناخودآگاه نگاه مي‌كند. پس ديگر چيزي براي رويا باقي نمي‌گذارد و هنگامي كه مي‌خوابد به آرامش كامل مي‌رسد
.بعد از اين بحث آنيما احتمالا بپردازم به موضوع جبر يا اختيار انسان كه قبول هركدام دغدغه‌هاي خاص خودش را دارد
!سرسبز باشيد و شاد و سلامت

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵


آنيما

لحظه‌هايي هست كه حس مي‌كني يكي تورا مي‌پايد. دم درگاه ايستاده. همين‌جا در آستانه در.
در سايه روشني ايستاده كه سرش در تاريكي واقع است. صورتش را نمي‌بيني.
اگر نقاش هستي تلاش مي‌كني تصويرش كني. نمي‌شود. آن نمي‌شود كه در پس زمينه ذهنت هست.
اگر شاعري در شعرهايت گل مي‌كند. گاهي"او" مي‌شود و گاهي "بانو". گاهي"تو" مي‌شود و گاهي"روح هزار تو". گاهي "غزال شيشه‌اي" مي‌گردد و گاهي"مهوش آئينه رو" و گاهي "شبح آينه پوش"
حتم دارم كه تويي آن شبح آينه پوش
عاشقي جرم قشنگي است به انكار مكوش
اهل نوا باشي در نغمه‌هايت جاري مي‌شود. اهل قلم، در نوشته‌هايت مي‌رقصد ويا اصلا او مي‌گويد و تو مي‌نويسي ناخودآگاه. مادر مي‌شود. معشوق مي‌شود. نصيحت كن مي‌شود. اغلب شبها مي‌آيد. به عقيده من اين همان دم است كه بايد دريابي. اسيرش نكني پر‌ميزند و مي‌رود.
اما هيچوقت وصل مطلق ممكن نيست. "هميشه فاصله‌يي هست:
اگرچه منحني آب بالش خوبي است
براي خواب دلاويز و ترد نيلوفر
هميشه فاصله‌يي هست
و عشق
صداي فاصله‌هاست
صداي فاصله‌هايي كه مثل نقره تميزند
اين احساس يا واقعيت را "يونگ" روانشناس در چارچوب آنچه بشود در كتاب نوشت در آورده است كه بخشهايي از آن را در زير مي‌آورم: اين قسمت برگرفته از كتاب نقد شعر سهراب نوشته دكتر سيروس شميسا است.
آركي تايپ يا صورت مثالي يا كهن الگو يا صورت اساطيري، از محتويات ذهن ناخود‌آگاه جمعي است كه يونگ تظاهرات آن را روانواره يا شبه روح خوانده است. ناخودآگاه جمعي، روحي را عرضه مي‌كند كه برخلاف پديده‌هاي رواني قابل درك، نمي‌توان مستقيما آن را دريافت. به سبب همين طبيعت غيرقابل تشخيص آن، يونگ آن را شبه روح نام گذاشته است.
يكي از مهمترين و پيچيده ( و جلب!)ترين آركي تايپ ها كه يونگ مشخص كرده است، آنيما است. آنيما روان مونث درون مرد است يا طبيعت زنانة مستتر در مرد و همينطور آنيموس كه طبيعت مردانه مخفي در زن. آنيما در روياها و تخيلات و نقاشي ها و شعرها و داستان ها به صورت معشوق رويايي تجلي ميكند و همينطور آنيموس كه به صورت عاشق رويايي جلوه مي‌نمايد. يونگ معتقد است كه هر مردي در خود تصوير ازلي زني را حمل مي‌كند، نه تصوير اين زن يا آن بخصوص را بلكه يك تصوير به خصوص زنانه را. اين تصوير اساسا ناخودآگاه است. عاملي است موروثي از اصلي ازلي كه در دستگاه حياتي مرد مستتر است، صورت مثالي از همه تجربيات اجدادي جنس مونث و خزانه‌اي از همه تجربيات و احساساتي كه تا كنون در زنان بوده است.
آنيما در ادبيات به صورت معشوق و مادر تجلي ميكند و نزديكي مطلق به آن محال‌گونه و دشوار است و به‌طوركلي بايد گفت كه خودآگاه بر آن مسلط نيست چنانكه بسياري از هنرمندان از اينكه نتوانسته‌اند آنچه را كه مي‌خواهند تشريح كنند به گلايه پرداخته‌اند:
« نمي‌دانم تا نزديك صبح چندبار از روي صورت او نقاشي كردم ولي هيچكدام موافق ميلم نمي‌ش، هرچه مي‌كشيدم پاره ميكردم. از اين كار نه خسته ميشدم و نه گذشتن زمان را احساس ميكردم.»(بوف كور، هدايت).
به نظر ميرسيد كه تمام آدمها اين صورت مثالي را در خود دارند و گروهي كه تظاهرات آن را به نمايش مي‌گذارند اغلب هنرمندان هستند كه به قلمرو آن نزديك مي‌شوند و در آن ظلمات با اوهم سخن مي‌شوند و گاهي حتي تصويري از سايه روشن او نقش مي‌بندد و حتي گاهي در مقام كاتبي گفته‌هاي آنيما را كتابت مي‌كنند. در اين صورت معمولا سخن از شب و تاريكي است و ماهيت نوشته ها مبهم و درهم و ظاهرا بر خلاف منطق است و در عين حال گاهي نشانه‌هايي دارد كه آن را از هذيان و دروغ‌پردازي متمايز مي‌كند.

البته اين نوشته خيلي ادامه داره اما واسه اينكه حوصله سربر نشه همينجا قطعش ميكنم بقيشو اگه حسش بود توي يه يادداشت ديگه مي‌نويسم.

راستي يادم نرود به قول باباي تارا كوچولو كه واقعا راست هم ميگه: سامي نان سنگك دانه‌‌اي 200 تومان است! و به قول عزيز ديگري: سامي زندگي سخت است

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵


:|

يك- از تاخير در آپديت بلاگ دل خودمم هم به جاي آبي قرمزه. اما چه چاره كه وقتي بند بر پات نهادند و بردندت به ناكجاي كار و سربازي ديگر فرصت كي بورد فرسودن به كمي دست مي‌دهد. اما باز هم تلاش مي‌كنم تا غرق نشوم. به دست و پا زدن ادامه مي‌دهم. قضيه پوز زنيه ديگه يا همون رو كم كني
دو- اتاق آبي مراتب تبريكات مخصوص خودش رو(با پوزش از تاخير) به تمام هواداران آبي كه مقتدرانه جام رو بردند اعلام مي‌دارد هرچند كه اين آبي به اون آبي ربطي ندارد
سه- برادران گشت‌هاي ارشاد هم فعاليتشونو از سر گرفتن و به ارشاد جوان‌هاي بي‌هويت و بي‌غيرت و بد حجاب مي‌پردازند. گرچه ممكنه ربطي نداشته باشه اما ياد حرفهاي رئيس جمهور منتخب ميفتم كه توي اخبار شبكه 2 قبل از انتخاب شدنش ميگفت كه آقا مگه مشكل مملكت ما شكل موي جووناشه؟ بچه ها دوست دارن موشونو هرجوري بذارن به من و تو چه ربطي داره؟ مردم سلايق گوناگون دارن. چرا مردم رو كوچيك مي‌كنين.اين در شان دولت نيست. يعني مشكل مردم ما اينه كه فلان جوون فلان لباس رو پوشيد؟ و و الي آخر.....البته هميشه خيرالامور اوسطها
چهار- برگشتنيه سر كوچه بروبكس خدمات شهري رو ديدم كه دور يه روزنامه كه سفرشون بود جمع شده بودن و با چه ولع و صفايي داشتن نون و هندوونه ميخوردن. نه ميزناهار خوري نه قاشق چنگال نه مخلفات .فكر كردم كه اين نون و هندوونه حالش بيشتره يا داشتن اون مرسدس مشكي متاليك روبازه كه يه سگ خف قيمت هم توش بود. بعد فكر كردم كه آدم سطح رويي زندگي رو بچسبه بيشتر حالشو مي‌بره يا هي سوالات بي‌مورد در باب هدف و چيستي هستي از خودش بپرسه يا اينكه هي بخواد سعي كنه كه بيشتر جلو بره و بابت اين موهبت كلي از موهبتاي ديگرو از دست بده كه مهمترينشون يه نمه استراحت و فراغ بال و يه پلنگ‌چال كوچولوئه. نگين جمعه مي‌تونم برم كه فقط همين يه روز مونده برام كه تا ساعت ده بخوابم. اما اعتراف ميكنم كه اين روزا صبح زود خيلي هواش هوائه و پياده رفتن هم صفايي دارد
يه شعر هم داشتم كه بنويسم اما ديدم حال و هواش يه ريزه به سمت خاكستر ميل ميكنه بي‌خيالش شدم. حيفه آخه گل رز تو باغچه داره از سرخي و مخملي مي‌تركه بعد حال و هواي اتاق آبي مخملي نباشه
بنابراين بقيه اين يادداشت رو حافظي مي‌كنم

شراب خورده و خوي كرده ميروي به چمن
كه آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره مي‌زد
صبا حكايت زلف تو در ميان انداخت
زشرم آنكه به روي تو نسبتش كردند
سمن به دست صبا خاك در دهان انداخت