گفت مشق نام ليلي مي‌كنم       خاطر خود را تسلي مي‌كنم      وبلاگ اتاق آبي

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵


:|

يك- از تاخير در آپديت بلاگ دل خودمم هم به جاي آبي قرمزه. اما چه چاره كه وقتي بند بر پات نهادند و بردندت به ناكجاي كار و سربازي ديگر فرصت كي بورد فرسودن به كمي دست مي‌دهد. اما باز هم تلاش مي‌كنم تا غرق نشوم. به دست و پا زدن ادامه مي‌دهم. قضيه پوز زنيه ديگه يا همون رو كم كني
دو- اتاق آبي مراتب تبريكات مخصوص خودش رو(با پوزش از تاخير) به تمام هواداران آبي كه مقتدرانه جام رو بردند اعلام مي‌دارد هرچند كه اين آبي به اون آبي ربطي ندارد
سه- برادران گشت‌هاي ارشاد هم فعاليتشونو از سر گرفتن و به ارشاد جوان‌هاي بي‌هويت و بي‌غيرت و بد حجاب مي‌پردازند. گرچه ممكنه ربطي نداشته باشه اما ياد حرفهاي رئيس جمهور منتخب ميفتم كه توي اخبار شبكه 2 قبل از انتخاب شدنش ميگفت كه آقا مگه مشكل مملكت ما شكل موي جووناشه؟ بچه ها دوست دارن موشونو هرجوري بذارن به من و تو چه ربطي داره؟ مردم سلايق گوناگون دارن. چرا مردم رو كوچيك مي‌كنين.اين در شان دولت نيست. يعني مشكل مردم ما اينه كه فلان جوون فلان لباس رو پوشيد؟ و و الي آخر.....البته هميشه خيرالامور اوسطها
چهار- برگشتنيه سر كوچه بروبكس خدمات شهري رو ديدم كه دور يه روزنامه كه سفرشون بود جمع شده بودن و با چه ولع و صفايي داشتن نون و هندوونه ميخوردن. نه ميزناهار خوري نه قاشق چنگال نه مخلفات .فكر كردم كه اين نون و هندوونه حالش بيشتره يا داشتن اون مرسدس مشكي متاليك روبازه كه يه سگ خف قيمت هم توش بود. بعد فكر كردم كه آدم سطح رويي زندگي رو بچسبه بيشتر حالشو مي‌بره يا هي سوالات بي‌مورد در باب هدف و چيستي هستي از خودش بپرسه يا اينكه هي بخواد سعي كنه كه بيشتر جلو بره و بابت اين موهبت كلي از موهبتاي ديگرو از دست بده كه مهمترينشون يه نمه استراحت و فراغ بال و يه پلنگ‌چال كوچولوئه. نگين جمعه مي‌تونم برم كه فقط همين يه روز مونده برام كه تا ساعت ده بخوابم. اما اعتراف ميكنم كه اين روزا صبح زود خيلي هواش هوائه و پياده رفتن هم صفايي دارد
يه شعر هم داشتم كه بنويسم اما ديدم حال و هواش يه ريزه به سمت خاكستر ميل ميكنه بي‌خيالش شدم. حيفه آخه گل رز تو باغچه داره از سرخي و مخملي مي‌تركه بعد حال و هواي اتاق آبي مخملي نباشه
بنابراين بقيه اين يادداشت رو حافظي مي‌كنم

شراب خورده و خوي كرده ميروي به چمن
كه آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره مي‌زد
صبا حكايت زلف تو در ميان انداخت
زشرم آنكه به روي تو نسبتش كردند
سمن به دست صبا خاك در دهان انداخت