يك -دو-سه
يك - اين بچههاي امروزي هم ديگه يه كمي شورشو در آوردن. آخه اين چه وضع كنكور دادنه كه پدر و مادر و خواهر و خاله و عمه همه ميان پشت در حوزه بعد واميستن تا سوگلي امتحانشونو تموم بفرماين تازه پشت در هم بيكار نميشينن و به كمك كتاب دعا و سجاده و تسبيح هم به كمك داوطلب به صورت غيبي ميشتابن. اين كارا كه بيشتر مضطرب ميكنه بچه رو. (البته مبالغ هنگفتي كه قبلا (بابت كلاس كنكور و جزوات مداد چي و مكعب دانش و منشور علم و ... پرداخته ميشه جاي خود دارد
دو - ديگه يواش يواش تب و تاب انتخابات هم فروكش كرد و ديگه حرف و حديثها كم كم كمرنگ ميشن و برادر خاكيمون هم خودشو ماده ميكنه كه سكان رو به دست بگيره
منم ماجراي انتخابات رو همينجا با نقل نوشتهاي از عطاالله مهاجراني به پايان ميبرم. ايشون همينجوري ياد داستان كوتاهي از چخوف افتادن كه مثل تمام داستانهاش انديشه برانگيز و به ياد ماندني است كه ماجراي داستان از اين قراره
يک گاريچي بود که هر وقت وارد شهر ميشد، ماموران و گزمههايي که رفت و آمد انسانها و کالاها را کنترل ميکردند با دقت آدمها و کالاهايي را که در گاري بودند بررسي ميکردند و آخر سر به گاريچي ميگفتند که ميتواند برود چون هيچ چيز مشکوک يا تقلبي در گاري نبود، گاريچي هم خوش و خندان راهش را ادامه ميداد و ميرفت. زير لب زمزمه ميکرد و با خود ميگفت: چه خوب اين مسئولان و ناظران که نگهبان دروازهاند، هيجگاه به ذهنشان نميرسد که "گاري دزدي است"؛ مدام توي گاري را تفتيش ميکنند
دو - ديگه يواش يواش تب و تاب انتخابات هم فروكش كرد و ديگه حرف و حديثها كم كم كمرنگ ميشن و برادر خاكيمون هم خودشو ماده ميكنه كه سكان رو به دست بگيره
منم ماجراي انتخابات رو همينجا با نقل نوشتهاي از عطاالله مهاجراني به پايان ميبرم. ايشون همينجوري ياد داستان كوتاهي از چخوف افتادن كه مثل تمام داستانهاش انديشه برانگيز و به ياد ماندني است كه ماجراي داستان از اين قراره
يک گاريچي بود که هر وقت وارد شهر ميشد، ماموران و گزمههايي که رفت و آمد انسانها و کالاها را کنترل ميکردند با دقت آدمها و کالاهايي را که در گاري بودند بررسي ميکردند و آخر سر به گاريچي ميگفتند که ميتواند برود چون هيچ چيز مشکوک يا تقلبي در گاري نبود، گاريچي هم خوش و خندان راهش را ادامه ميداد و ميرفت. زير لب زمزمه ميکرد و با خود ميگفت: چه خوب اين مسئولان و ناظران که نگهبان دروازهاند، هيجگاه به ذهنشان نميرسد که "گاري دزدي است"؛ مدام توي گاري را تفتيش ميکنند
سه - من قطاري ديدم كه سياست ميبرد و چه خالي ميرفت. مارا با اين كارها چكار. بريم سراغ كارخودمون كه رنگش آبي تره. از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتر است. اينم كارجديد، اميد كه مقبول افتد
امان از مهرباني
نهادم سربه پاييزت ولي گفتي بهارانم
زدم دل بر كوير و نازنين گفتي كه بارانم
چه بيهوده به دنبال نگاهي مهربان بودم
نديدم چشمهايت را كه در آن نيمه جان بودم
شكايت كردم از رويت كه برگرداندي از رويم
نگفتي هيچ و ميدانم سخن بيهوده ميگويم
كنم تازه گلويم را به بغض هر شبانگاهت
به ياد مهربانيهاي پنهاني و پيدايت
سپارم جان بيتابم به شيدا خانه دستت
بدوزم تار چشمم را به پود ديدة مستت
پريشان بودم از اينكه مرا آيا بهاري هست
به خنده چشمكي كردي مرا مهمان كه آري هست
امان از مهرباني و مدارايت، حلالم كن
تنم خسته، پرم بسته، گل آلودم، زلالم كن
مرا بشكن، بزن راهم، بكن زنجير در پايم
كه ديگر جز به پاي تو به خاكي سر نميسايم
اگر تا روز آخر هم نگيري دست در دستم
قسم بر پاكي يادت كه برعهد تو پابستم
سامي خرداد84
امان از مهرباني
نهادم سربه پاييزت ولي گفتي بهارانم
زدم دل بر كوير و نازنين گفتي كه بارانم
چه بيهوده به دنبال نگاهي مهربان بودم
نديدم چشمهايت را كه در آن نيمه جان بودم
شكايت كردم از رويت كه برگرداندي از رويم
نگفتي هيچ و ميدانم سخن بيهوده ميگويم
كنم تازه گلويم را به بغض هر شبانگاهت
به ياد مهربانيهاي پنهاني و پيدايت
سپارم جان بيتابم به شيدا خانه دستت
بدوزم تار چشمم را به پود ديدة مستت
پريشان بودم از اينكه مرا آيا بهاري هست
به خنده چشمكي كردي مرا مهمان كه آري هست
امان از مهرباني و مدارايت، حلالم كن
تنم خسته، پرم بسته، گل آلودم، زلالم كن
مرا بشكن، بزن راهم، بكن زنجير در پايم
كه ديگر جز به پاي تو به خاكي سر نميسايم
اگر تا روز آخر هم نگيري دست در دستم
قسم بر پاكي يادت كه برعهد تو پابستم
سامي خرداد84