گفت مشق نام ليلي مي‌كنم       خاطر خود را تسلي مي‌كنم      وبلاگ اتاق آبي

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۴


همون يك-دو-سه

يك- روز شعر و ادب پارسي بر تمام شعر و ادب پارسي دوستان مبارك باد

دو- من يه چند روز پيش يه سري رفته بودم بيرون. چند تا صحنه حالگيرانه ديدم، اومدم و يادداشت قبلي رو نوشتم كه در اصل يه نجوا با ضميرخودم بود و منظورم هم اين بود كه اگر آدم واقعا بخواد به دور و برش دقيق بشه و راجع به صحنه‌ها و ناهنجاريهايي كه مي‌بينه، عميق تفكر بكنه و تاثير هم بپذيره، توان روحي بسيار بالايي بايد صرف كنه و بدتر اينكه اونهايي كه وظيفشون حل اين مشكلات و رفع اين ناهنجاريهاست و بابت اين كارهاي نكرده، بخشي از حقوق خود را هم از حق همين مشكل حل نشده‌ها دريافت مي‌كنند، تنها به چهره و سخن، درد آشنايي مي‌كنند و عملا هيچ . در آخر هم گفتم اگر روزگاري توانستي كه ببيني و غصه نخوري و بي‌تفاوت باشي ما را هم خبركن يعني چي؟ يعني نمي‌توان و نمي‌شود كه ديد و رد شد و به عبارتي پا روي دل گذاشت و گذشت وبي‌تفاوت بود
. مي‌خواستم همين رو بگم كه منظور من از نوشته قبلي اين بوده
چون يه دوستي توي نظرشون شاكي بودن كه تو چكار كردي؟ تو براي مردم چكاري انجام دادي؟ تلاش كردي يا نه؟ و چرا فقط حرف زده‌اي؟ و در آخر گفتن كه ما بايد تلاش كنيم بايد كمك كنيم بايد فكر كنيم و اگرسعي كنيم ميتونيم دنياي قشنگتري داشته باشيم كه حقا حرف زيبا و به جاييه و ازينكه نگارندة عزيز اين نظر نگران من و تلاش من هستند بسيار ممنونم . فقط يه چيزي كه هست من اصلا يادم نمياد كسي تا حالا 24 ساعته همراه من بوده باشه كه حكم" فقط حرف زدن" رو برام صادر كنه گرچه به اين معترفم كه تا كنون آنجور كه بايد و شايد بارقه برق چشماني كه دست من دستگير دستانش بوده باشد جانم مسحور ننموده.
در ضمن تلاش براي كمك و كار براي مردم شامل طيف وسيعي از فعاليتها هست كه تنها محدود به صبح بيدار شدن و رفتن سركار نمي‌شه. اگربشود شايد و شايد و تنها و تنها اخمي به لبخندي تبديل كرد، هرچند نتوان شكم گرسنه‌اي سيركرد، بازهم شكري به خدا بدهكاريم

سه- قاصدك باز چه خبر آوردي
خوب معلومه خبر اومدن پاييز
دور و ور پشت بوم ما نگرد بچه مدرسه‌اي نداريم بچه دانشگاهي هم نداريم فقط يه بچه داريم آماده به
خدمت. اونم دوم آبان
! قاصدك از جلو چشمم دور شو حوصلتو ندارم

یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴


بگذار و بگذر

اين روزها سعي نكن كه فكر كني خانه اين كجاست و سرپناه آن يكي خانمان است يا آسمان

نخواه كه بداني آنكه چسبيده به زمين، براي ماندن روي زمين، ميان مردمان مي‌خزيد، براي چه آمد و براي چه ماند و براي چه مي‌خزد كه بماند. اصلا براي چه گاه لبخند هم مي‌زند

تلاش نكن كه تعداد فالهاي دخترك را بشمري، بعد ضربدر صدتوماني بكني كه با لحن شيرين كودكانه و چشمهاي براقش برايت گفت و مبلغ ناچيزي از روي خوش بيني از آن بكاهي، بعد با قيمت آب و نان مقايسه كني

اين روزها بهتر است سعي نكني كه بداني بچه گربه لاغر پوست براستخوان چسبيده كه مدتي از سر ترس يا ناچاري نگاهت كرد و بعد چشمهايش را بست و با چشم بسته و با تمام وجودش ميوي ضعيفي كرد، سرنوشتش چه مي‌شود. زنده مي‌ماند يا نه. به تو هيچ ربطي ندارد كه بروي و برايش سوسيس بخري

اگر تو يكي هم بداني كه فلاني با آن لباسهاي نيمدار پول آن همه دوا را دارد يا ندارد يا از كجا مي‌آورد نه زمين به آسمان مي‌رود نه آسمان به زمين مي‌آيد

،غصه مخور. ببين و انديشه نكن، ديگر انديشه كردن رسم نيست. اما چهره درهم كن و آوخ را بگو، آنچنان بلند كه جمعي كه بايد بشنوند
بشنوند

پا روي دل بگذار و بگذر
...پا روي دل بگذار و بگذر
.اگر روزگاري توانستي مارا هم خبر كن